چون آبله، و در بیت ذیل: دوش که این گردگرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثریا. قاآنی. ظاهراً غلط آمده است، چه گون در آخر کلمه چنانکه گونه به معنی رنگ و لون و فام و نیز مانند و شبه و سان و روش می آید و بس و بمعنی دارا و دارنده در جایی دیده نشده است
چون آبله، و در بیت ذیل: دوش که این گِردگَرد گنبد مینا آبله گون شد چو چهر من ز ثریا. قاآنی. ظاهراً غلط آمده است، چه گون در آخر کلمه چنانکه گونه به معنی رنگ و لون و فام و نیز مانند و شبه و سان و روش می آید و بس و بمعنی دارا و دارنده در جایی دیده نشده است
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ: درو دشتها شدهمه لاله گون به دشت و بیابان همی رفت خون. دقیقی. اگر در نبرد من آید کنون بپوشانمش جوشن لاله گون. فردوسی. زمین لاله گون شد هوا نیلگون برآمد همی موج دریای خون. فردوسی. به جنبش درآمد دو دریای خون شد ازموج آن خون زمین لاله گون. فردوسی. برآنگونه رفتم ز گلزریون که شد لاله گون آب جیحون ز خون. فردوسی. رخ لاله گون گشت برسان ماه چو کافور شد رنگ ریش سیاه. فردوسی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. زنم تیغ چندانکه از جوش خون رخ قیرگون شب، کنم لاله گون. اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف). بیمار گشت و زار نگارین من ز درد چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون. سوزنی. جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تازعفران گونۀ من لاله گون شود. سعدی. حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد. حافظ
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ: درو دشتها شدهمه لاله گون به دشت و بیابان همی رفت خون. دقیقی. اگر در نبرد من آید کنون بپوشانمش جوشن لاله گون. فردوسی. زمین لاله گون شد هوا نیلگون برآمد همی موج دریای خون. فردوسی. به جنبش درآمد دو دریای خون شد ازموج آن خون زمین لاله گون. فردوسی. برآنگونه رفتم ز گلزریون که شد لاله گون آب جیحون ز خون. فردوسی. رخ لاله گون گشت برسان ماه چو کافور شد رنگ ریش سیاه. فردوسی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. زنم تیغ چندانکه از جوش خون رخ قیرگون شب، کنم لاله گون. اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف). بیمار گشت و زار نگارین من ز درد چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون. سوزنی. جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تازعفران گونۀ من لاله گون شود. سعدی. حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد. حافظ
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
به رنگ شبه، سیاه و تیره. تار. تاریک: خدنگهای شهاب اندر آن شب شبه گون روان چون نور خرددر روان آهرمن. (لغتنامۀ اوبهی). چون شب شبه گون ردای سیمگون از کتف بنهاد... پادشاه با یکی از خواص خویش منکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه ص 260). شبه گون قطره ای که از قلمش بچکد، دانه ای است در خوشاب. سوزنی
به رنگ شبه، سیاه و تیره. تار. تاریک: خدنگهای شهاب اندر آن شب شبه گون روان چون نور خرددر روان آهرمن. (لغتنامۀ اوبهی). چون شب شبه گون ردای سیمگون از کتف بنهاد... پادشاه با یکی از خواص خویش منکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه ص 260). شبه گون قطره ای که از قلمش بچکد، دانه ای است در خوشاب. سوزنی