جدول جو
جدول جو

معنی آبله گون - جستجوی لغت در جدول جو

آبله گون
(بِ لَ /لِ)
چون آبله، و در بیت ذیل:
دوش که این گردگرد گنبد مینا
آبله گون شد چو چهر من ز ثریا.
قاآنی.
ظاهراً غلط آمده است، چه گون در آخر کلمه چنانکه گونه به معنی رنگ و لون و فام و نیز مانند و شبه و سان و روش می آید و بس و بمعنی دارا و دارنده در جایی دیده نشده است
لغت نامه دهخدا
آبله گون
آبله دار
تصویری از آبله گون
تصویر آبله گون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آینه گون
تصویر آینه گون
مانند آیینه، صاف و روشن مانند آیینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبله گاوی
تصویر آبله گاوی
در پزشکی مرض واگیردار آبله که در گاو بروز می کند و دانه های آبله در روی پستان های او پیدا می شود و از آن مایۀ آبله برای تلقیح به بدن انسان می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبله رو
تصویر آبله رو
ویژگی کسی که اثر تاول های بیماری آبله در چهره اش باقی مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله گون
تصویر لاله گون
به رنگ گل لاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابله گونه
تصویر ابله گونه
ابله مانند، ساده لوح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبله کوب
تصویر آبله کوب
کسی که مایۀ آبله را به بدن دیگران تلقیح کند
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لَ / لِ یِ)
آبله ای است که بیشتر روی پستانهای گاو میزند که از ترشح دانه های آن مایۀ آبله برای انسان تهیه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
چون آینه. رخشنده. صافی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ:
درو دشتها شدهمه لاله گون
به دشت و بیابان همی رفت خون.
دقیقی.
اگر در نبرد من آید کنون
بپوشانمش جوشن لاله گون.
فردوسی.
زمین لاله گون شد هوا نیلگون
برآمد همی موج دریای خون.
فردوسی.
به جنبش درآمد دو دریای خون
شد ازموج آن خون زمین لاله گون.
فردوسی.
برآنگونه رفتم ز گلزریون
که شد لاله گون آب جیحون ز خون.
فردوسی.
رخ لاله گون گشت برسان ماه
چو کافور شد رنگ ریش سیاه.
فردوسی.
باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون
باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار.
فرخی.
زنم تیغ چندانکه از جوش خون
رخ قیرگون شب، کنم لاله گون.
اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف).
بیمار گشت و زار نگارین من ز درد
چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون.
سوزنی.
جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد
تازعفران گونۀ من لاله گون شود.
سعدی.
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ لَهْ نَ/ نِ)
ساده لوح. خلک: این فرخ مردی بود صائن و عفیف ولیکن پاره ای ابله گونه. (تاریخ بخارا) ، نوعی میوه
لغت نامه دهخدا
(لِ وَ)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لَ)
صاحب گوش بزرگ. که لالۀ گوش پهن و شخ دارد. بزرگ گوش. آذن. اذناء. (یادداشت مرحوم دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ / لِ)
مجدر: سلطان ملکشاه... آبله رو بود، چهره بزردی مایل. (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ / بِ)
به رنگ شبه، سیاه و تیره. تار. تاریک:
خدنگهای شهاب اندر آن شب شبه گون
روان چون نور خرددر روان آهرمن.
(لغتنامۀ اوبهی).
چون شب شبه گون ردای سیمگون از کتف بنهاد... پادشاه با یکی از خواص خویش منکروار از کوشک بیرون آمد. (سندبادنامه ص 260).
شبه گون قطره ای که از قلمش
بچکد، دانه ای است در خوشاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَنْ دَ / دِ)
آنکه تلقیح مایۀ آبله کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از بله گوش
تصویر بله گوش
گوش بزرگ، بزرگ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در چهره اش مهر آبله بود آنکه اثر آبله بر چهره اش پیدا باشد مجدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبه گون
تصویر شبه گون
تاریک، سیاه و تار
فرهنگ لغت هوشیار
برنگ لاله لاله فام لاله وش: حسن تو همیشه در فزون باد، رویت همه ساله لاله گون باد، (حافظ. 73)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آینه گون
تصویر آینه گون
مانند آیینه رخشنده صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرکه گون
تصویر آرکه گون
فرانسوی زرفینک
فرهنگ لغت هوشیار
آبله بر آوردن، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، کوفته شدن خسته گشتن، مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبله کوب
تصویر آبله کوب
هر کس که مایه آبله رابه بدن دیگران تزریق کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابله گونه
تصویر ابله گونه
خلک غدنگ ساده لوح خلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گون
تصویر آب گون
برنگ آب، آبی، کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابله گونه
تصویر ابله گونه
((اَ لَ. نِ))
ساده لوح، پخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرکه گون
تصویر آرکه گون
زرفینک
فرهنگ واژه فارسی سره
آتش رنگ، آذرگون، سرخ فام، لاله رنگ، لاله فام، لاله وش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبله دار، آبله ناک، مجدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد